مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

حضورم در جامعه

باسلام، سپاس و شادمانی  

صبح که بیدار شدم ، حس کردم دوست ندارم برم سرکار . دلم می خواست دراز بکشم و به صدای گنجشکا گوش کنم. با تعطیلات رسمی که داشتیم یه هفته ای مرخصی بودم . تقریبا" در تمام مدت عمرم صبح که از خواب بیدار میشم برنامه مشخصی دارم و این داستان بعد از چند ماه دیگه و با بازنشستگی پیش از موعد من ، خاتمه پیدا می کنه و باید بگم که حس های من درباره این ماجرا ضد و نقیضه . ولی ایمان دارم که انتخابم ، مناسبه ... چون به تلنگرهای کوچکی که خداوند بهم می زنه و راهنمایی ام می کنه تا مسیری را انتخاب کنم ، ایمان دارم .  

زمان داره تند تند از من می گذره و من حقیقتا" دلم می خواد که برای بودنم ارزش قایل باشم و وظایف خودم را روی زمین بدرستی انجام بدم .  

 

توی ماههای اخیر فعالیت کاری ام را زیادتر کردم . دلم می خواد تا قبل از رفتنم ، یه گزارش جامع و کامل از وضعیت ایمنی تمام شهرهای استان تهیه کنم . من در بخش ایمنی و حفاظت فنی کار می کنم و سالهای ساله که شغلم همینه و جالب اینجاست که باید عیوب سیستم و تاسیسات را پیدا کنم در حالی که شیوه نگرش من مثبت نگره و عادت به دیدن نیمه پر لیوان دارم . خلاصه یه معجون از نیمه پر و خالی لیوان ، تهیه می کنم و کارها ادامه پیدا می کنه . کلا" از شرایط راضی هستم . اکثر کارها دوستانه انجام میشه و از حس خوبی که در فضای شغلی من حاکمه ، خوشحالم .  

محیط کار برام خیلی آموزنده بود و برداشت های زیادی ازش داشتم . استقلال مالی برام مهم بود . دوستان خیلی خوبی دارم که واقعا برام عزیزن و محبت و احترامی که همکاران برام دارن خیلی بارزشه .  

چند روز پیش به فیلم ارباب حلقه ها نگاه می کردم که چطوری حلقه قدرت ، باعث جذب انرژی های منفی میشه ،برداشتم اینه که در دنیای واقعی هم تا حدی این موضوع واقعیت داره . در دوره کاری ام همیشه از خداوند می خواستم که بهم تا حد ظرفیتم قدرت بده و خب مثل اینکه ظرفیتم همون کارشناسی بود !!! 

خلاصه اینکه شغل من بهم فرصت رشد آگاهی اجتماعی ام را داد و گاهی از اوقات فرصت استراحت کردن را . من مادر یه دختر اتیسم هستم و خیلی از اوقات محیط کارم بهم آرامش و یه فضای متفاوت را هدیه داد . 

خدایا سپاس بخاطر این فرصتی که بهم دادی .

نظرات 2 + ارسال نظر
اسماعیل قندالی سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 13:40

سلام همکلاسی قدیمی ،باکلاس و باشخصیت
یادش بخیر.......
چ زود گذشت ...قریب بیست وشش سال از اون روزا گذشت
این پستت تکونم داد.... واقعا " بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین" حضرت حافظ ،برام تداعی و معنی شد
در ضمن بابت بیماری دخترخانمتون بی نهایت متاسف شدم
اما چ میشه کرد برخی اوقات تقدیر را جدیتی است بالاتر از آنچه
ما فک میکنیم.
امیدوارم همواره اخبار خوب و خوش از شما بشنویم.
خدانگهدار.

سلام تشکر بخاطر محبتتون .
روزهای زندگی می گذرن و چقدر خوبه که ازشون دریافت های مناسب داشته باشیم و از خودمون احساس خوب بجا بذاریم .
بیماری الهه باعث شد که زیاد سختی بکشم .حتی یادمه به خدا می گفتم این اصلا" حق من نبود ولی امروز متوجه شدم که دخترم نه تنها فرزند منه ، که یه معلم معنوی سختگیر و خوب هم هست . من ، همسرم و حتی خانواده ام خیلی چیزها ازش یاد گرفتیم .
بخاطر آرزوی قشنگتون سپاسگزارم ، منم بهترین ها را برای شما و خانواده تون آرزو می کنم

مبینا یکشنبه 11 تیر 1396 ساعت 04:25

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.