باسلام ، سپاس و شادمانی
امروز روز خداست ، روزی نیکو می دانم که تمامی فعالیت های امروز من متبرک و عالیست.
چقدر خوبه که امروز را می تونم زندگی کنم . و چقدر خوبه که در این لحظه جضور دارم و چقدر عالیه که در این لحظه خدا همراهم هست .
لازمه به این درک و آگاهی رسیده باشم که تمام بودنم ،تمام هستی ام ، در همین یک لحظه خلاصه میشه .
اینجا نقطه قدرت و نقطه اقتداره ...
خب حالا با هم بررسی می کنیم " من " در کجای این نقطه اقتدار ، قرار گرفته ام ؟
چی هستم ؟
کی هستم و چکاری می تونم انجام بدم ؟
آنچه که می بینم یک جسمه و آنچه که درباره اش می دونم اینه که می تونه ابعاد گسترده تری هم داشته باشه .
یعنی بغیر از بدنی که می بینم ، بدن های دیگه ای هم دارم اگه حسم را قوی کرده باشم می تونم دریافت های خوبی از اونا داشته باشم . این بدن ها ، در اطراف جسم من هستن و آنچه که در دنیای اطرافمون مشاهده می کنیم همش تجسم هایی هست که با کمک این بدن ها بوجود اومده .
بحث هاله های اطراف بدنمون ، می تونه خیلی گسترده و پیچیده باشه. نظر من اینه که تا همین حدود بدونیم که روح شناخته شده است و دنیای ما ، دوستی ها و دشمنی های اطرافمون را خلق می کنه و ایمان داشته باشیم به این حضور بزرگ و یکپارچه ، تا حدود زیادی برای درست زندگی کردن مناسبه .
با سلام، سپاس و شادمانی
کتاب " زن کامل " نوشته مارابل مورگان را می خونم . راهنمای بهتر زیستن در کنار همسر و البته بنظر من باید اینطوری می نوشت : راهنمای زیستن بخاطر همسر !
در میان توضیحاتش نکات جالب و خوبی را میشه پیدا کرد مثل اینکه برنامه کارهای روزانه را بنویسیم و به ترتیب اهمیت شروع به کار کنیم و وقتی یک کار تموم شد سراغ بعدی بریم . مورد های دیگه اش چیزای مثل احترام گذاشتن به همسر ، غر نزدن ، دخالت نکردن در مسایل مالی شوهر ، همدل و همزبان و سازگار و و و و و بودن . همه شون قبول ولی من تمام مدت می گفتم ، پس خودش چی ؟
بین تمام نوشته های کتاب ، این زن کامل برای خودش چیزی نداشت باید می تونست مثل یه خورشید بدرخشه ، یه همسر فوق العاده برای شوهرش باشه و بهترین مادر دنیا برای بچه هاش . البته آخر کتاب به این نتیجه رسیده بود که به یه سرچشمه قدرت نیاز داره و اونم خداونده که باید بخوبی ستایشش کنه .
من واقعا" متوجه نشدم اون وقت چطوری میشه زن کامل ، اینکه میشه زن پراکنده !!!
عمیقا" و قلبا" اعتقاد دارم هر انسانی روی زمین اومده تا خودش را شکوفا کنه ، هر کدوم از ما آدما با یه اندوخته معنوی پربار ، ساکن زمین شدیم تا اون دانه ها را روی زمین بارور کنیم . اومدیم تا خود بودن را به ظهور برسونیم . مادری که نتونه خلاقیت و استعدادهای درونی خودش را شکوفا کنه ، چطوری می تونه یه بچه هنرمند یا توانا داشته باشه ؟ احتمالا باید مدام به بچه اش بگه : من که هیچی نشدم لااقل تو یه استعدادی رو شکوفا کن !!!
چطوری می تونه خیلی راحت و با خاطری آسوده همسرش را راهی جامعه کنه تا اون بسراغ آرزوهاش بره ...؟ بعدش بگه من تحسینت می کنم و خونه رو جارو می کشم تا تو شکوفا بشی !!!
من اصلا" نمی تونم قبول کنم . کامل بودن یه انسان اون موقعی هست که خودش را باور داشته باشه . روی شناخت خودش کار کنه و عاشق خود باشه . به احترام استعدادهای درونی اش و برای رسیدن به اونا آزاد باشه . اگه قرار باشه صرفا بخاطر دیگران زندگی کنه ،تبدیل به یه ربات میشه!
وقتی یه زن و یا یه مرد مسئولیت زندگی مشترک را قبول می کنن یه سری وظایف مشترک بین اونا تقسیم میشه در حالی که هر دو اونها موظف هستن که حریمی را برای آزادی ها و رشد فردی همدیگر رعایت کنن . اینطوری پشت به پشت ،از هم حمایت می کنن و به زندگی مشترک معنا می بخشن .
باسلام ، سپاس و شادمانی
گاهی در زندگی مسیرهای سختی را انتخاب می کنیم...
و گاهی هم برای پیمودن یه مسیر دشوار انتخاب میشیم .
به گذشته که نگاه کنیم ، متوجه میشیم این روزها رنگ و لعاب بیشتری داره ، خصوصا " اگه باقدرت و درستی مسیرمون را طی کرده باشیم . اغلب سختی ها اون زمانی خودشون را نشون می دن که ما به یه سری باورها ، محکم و سفت چسبیده باشیم طوری که حاضرم نباشیم رهاش کنیم .
هر داستانی را که باور نکنی ، ناچاری که زندگی کنی .
اولین دفعه این مفهوم را در کتاب خودآموز روشن بینی مطالعه کردم . دریافتش برام سخت بود ولی زندگی ام را که مرور کردم ، متوجه شدم که چه پیامی داره .
باورهای من درباره عشق خیلی سختگیرانه بود . شدیدا" به این باور اعتقاد داشتم که عشق یکی و خدا یکی . بخاطر باورم مبارزه کردم و رنج زیادی هم کشیدم . وقتی گذر زمان و دردهای عاطفی سنگین ، رها کردن را بمن آموخت ، عشق هم با چهره آرامتر و زیباتری خودنمایی کرد .
عشق خودش یه معناست . معنایی که لزومی نداره با ذهنیت بخشیدن بهش ، از لطفش کنیم . این معنا بقدری عمیقه که به رنج ها و سختی هایی که کشیدیم ، ابهت میده .
من امروز تا حد زیادی ،عشق عظیمی که در زمین جریان داره را درک می کنم . گاهی با خودم می گم : من فقط شکلی از انرژی هستم . خداوند در من به نظاره نشسته و برام یه جسم مادی درنظر گرفته .
چقدر این بودنم بامفهومه و من چقدر باید سپاسگزار باشم . من در نقش یه خالق در زمین مشغول زندگی کردم . در حالیکه اراده خداوند بشکل مادی دراومده . خیلی از اوقات به این فکر می کنم که زمین ، بهشت انسان است و خیلی دلم می خواد همه ما انسانها با حمایت کردن از همدیگه ، کاری کنیم تا همگی به درک قشنگی از این بهشت زیبا برسیم .
" زندگی را باور نکردم ، مگر می شود این شادمانی عظیم ، این جنبش بی نهایت ، در یک قطره جای گیرد ؟
من باورش نکردم .
پس یشکل زندگی، زندگی کردم .
آرام آرام ، آرامتر شدم ، تا نهایت بی پایانم در یک قطره جای گرفت .
انسان شدم .
انسانی که دریایی درونش جاریست .
وای من انسان شدم . " ( مهربان مراقب )
باسلام، سپاس و شادمانی
صبح که بیدار شدم ، حس کردم دوست ندارم برم سرکار . دلم می خواست دراز بکشم و به صدای گنجشکا گوش کنم. با تعطیلات رسمی که داشتیم یه هفته ای مرخصی بودم . تقریبا" در تمام مدت عمرم صبح که از خواب بیدار میشم برنامه مشخصی دارم و این داستان بعد از چند ماه دیگه و با بازنشستگی پیش از موعد من ، خاتمه پیدا می کنه و باید بگم که حس های من درباره این ماجرا ضد و نقیضه . ولی ایمان دارم که انتخابم ، مناسبه ... چون به تلنگرهای کوچکی که خداوند بهم می زنه و راهنمایی ام می کنه تا مسیری را انتخاب کنم ، ایمان دارم .
زمان داره تند تند از من می گذره و من حقیقتا" دلم می خواد که برای بودنم ارزش قایل باشم و وظایف خودم را روی زمین بدرستی انجام بدم .
توی ماههای اخیر فعالیت کاری ام را زیادتر کردم . دلم می خواد تا قبل از رفتنم ، یه گزارش جامع و کامل از وضعیت ایمنی تمام شهرهای استان تهیه کنم . من در بخش ایمنی و حفاظت فنی کار می کنم و سالهای ساله که شغلم همینه و جالب اینجاست که باید عیوب سیستم و تاسیسات را پیدا کنم در حالی که شیوه نگرش من مثبت نگره و عادت به دیدن نیمه پر لیوان دارم . خلاصه یه معجون از نیمه پر و خالی لیوان ، تهیه می کنم و کارها ادامه پیدا می کنه . کلا" از شرایط راضی هستم . اکثر کارها دوستانه انجام میشه و از حس خوبی که در فضای شغلی من حاکمه ، خوشحالم .
محیط کار برام خیلی آموزنده بود و برداشت های زیادی ازش داشتم . استقلال مالی برام مهم بود . دوستان خیلی خوبی دارم که واقعا برام عزیزن و محبت و احترامی که همکاران برام دارن خیلی بارزشه .
چند روز پیش به فیلم ارباب حلقه ها نگاه می کردم که چطوری حلقه قدرت ، باعث جذب انرژی های منفی میشه ،برداشتم اینه که در دنیای واقعی هم تا حدی این موضوع واقعیت داره . در دوره کاری ام همیشه از خداوند می خواستم که بهم تا حد ظرفیتم قدرت بده و خب مثل اینکه ظرفیتم همون کارشناسی بود !!!
خلاصه اینکه شغل من بهم فرصت رشد آگاهی اجتماعی ام را داد و گاهی از اوقات فرصت استراحت کردن را . من مادر یه دختر اتیسم هستم و خیلی از اوقات محیط کارم بهم آرامش و یه فضای متفاوت را هدیه داد .
خدایا سپاس بخاطر این فرصتی که بهم دادی .
باسلام ، سپاس و شادمانی
به یکی از دوستان عزیزم قول دادم که درباره مراقبه بنویسم . برداشت خودم را با معجونی از نوشته های دکتر وین دایر در کتاب " مراقبه روشی برای برقراری ارتباط آگاهانه با خدا " تقدیم می کنم .
مراقبه یعنی اینکه بتونیم روی شکاف بین افکارمون تمرکز کنیم ، و این یعنی چی ؟
انسان معمولی وقتی فکر می کنه ، تمام تمرکز خودش را روی همون فکر می ذاره تا فکر بعدی به سراغش بیاد یعنی همش ذهن مشغوله . یه مراقبه گر بعد از فکر شماره 1 ، مکث می کنه و ذهن کاملا" خالیه ، اون فقط هست تا زمانی که فکر شماره 2 به سراغش بیاد ، در این هنگام شخص" بودن "را تجربه کرده و روی" حس " متمرکز هست بدون قضاوت .... راحت بگم ذهن تعطلیه .
در فاصله ایجاد شده ذهن و برای پر کردن شکاف، بعضی ها روی اصوات تمرکز می کنن مثل کلمه " اوم " یا " آ آ آ " که اینا اصوات آفرینش هستن و بعضی ها روی یه کلمه مثل " خدااااا " بعضی هم روی عبارت مثل همون عبارات تاکیدی که من خیلی دوستشون دارم : " من فرزند دولتمند پدری بخشنده و نیکوکارم " .
این فاصله یا مکث ، شبیه به نت های موسیقی می مونه ، خلاقیت و نوآوری از اونجا شروع میشه . دکتر وین دایر اسم این شکاف را گذاشته " خانه خدا "که در این مکان می تونید به آسایش ، شور و شعف ، سعادت جاودانی و ارتباط آگاهانه با خداوند پی ببرید .
مراقبه را در هر زمان و در حالت ( خوابیده و نشسته و ....) می تونید تجربه کنید . کم کم یاد می گیرید که ذهن را از خودتون جدا بدونید . یعنی اینکه ذهن مشغول فکر میشه و یک لحظه مکث ، شما بودن را تجربه می کنید و بعدش دوباره یه ذهنیت دیگه را تجربه می کنید و این میشه یه شیوه زیستن ....
موقع رانندگی . موقع ورزش و هنگام انجام دادن کارهای روزمره می تونید تجربه اش کنید . خیلی ها هم علاقمندند که به شیوه خاصی بنشینند و زمانی خاص را اختصاص بدن به این کار .
از کتاب مراقبه این قسمت را تکس مارک کردم و براتون می ذارم : به خاطر داشته باشید اگر به سطحی ضعیف چنگ زده اید و از رها کردن آن پرهیز می کنید هرگز نمی توانید به سطح متعالی تری برسید .
در کتاب مهربان مراقب هم درباره مراقبه نوشتم :
حقیقت زندگی یه مراقبه طولانی و عمیق است . پنجره ای رو به روشنایی ها .
یعنی برون شدن از خود نمایشی و غرق شدن در دنیایی نیمه هوشیار ، که هدایتت می کند .
آن زمان که روحت بحاطر آورد تو " تمام امکانات " هستی ، هر لحظه از اوقات عمرت مراقبه خواهد بود .
در حالتی رویا گونه هدایت می شوی . با این باور قوی که هر گامت ، محکم و استوار است . زیرا فرماندارکل ، سکاندار زندگیت است .
این خواست همیشگی اوست . زندگیت را با ایمان و عشق به او بسپار .