باسلام ، سپاس و شادمانی
گاهی در زندگی مسیرهای سختی را انتخاب می کنیم...
و گاهی هم برای پیمودن یه مسیر دشوار انتخاب میشیم .
به گذشته که نگاه کنیم ، متوجه میشیم این روزها رنگ و لعاب بیشتری داره ، خصوصا " اگه باقدرت و درستی مسیرمون را طی کرده باشیم . اغلب سختی ها اون زمانی خودشون را نشون می دن که ما به یه سری باورها ، محکم و سفت چسبیده باشیم طوری که حاضرم نباشیم رهاش کنیم .
هر داستانی را که باور نکنی ، ناچاری که زندگی کنی .
اولین دفعه این مفهوم را در کتاب خودآموز روشن بینی مطالعه کردم . دریافتش برام سخت بود ولی زندگی ام را که مرور کردم ، متوجه شدم که چه پیامی داره .
باورهای من درباره عشق خیلی سختگیرانه بود . شدیدا" به این باور اعتقاد داشتم که عشق یکی و خدا یکی . بخاطر باورم مبارزه کردم و رنج زیادی هم کشیدم . وقتی گذر زمان و دردهای عاطفی سنگین ، رها کردن را بمن آموخت ، عشق هم با چهره آرامتر و زیباتری خودنمایی کرد .
عشق خودش یه معناست . معنایی که لزومی نداره با ذهنیت بخشیدن بهش ، از لطفش کنیم . این معنا بقدری عمیقه که به رنج ها و سختی هایی که کشیدیم ، ابهت میده .
من امروز تا حد زیادی ،عشق عظیمی که در زمین جریان داره را درک می کنم . گاهی با خودم می گم : من فقط شکلی از انرژی هستم . خداوند در من به نظاره نشسته و برام یه جسم مادی درنظر گرفته .
چقدر این بودنم بامفهومه و من چقدر باید سپاسگزار باشم . من در نقش یه خالق در زمین مشغول زندگی کردم . در حالیکه اراده خداوند بشکل مادی دراومده . خیلی از اوقات به این فکر می کنم که زمین ، بهشت انسان است و خیلی دلم می خواد همه ما انسانها با حمایت کردن از همدیگه ، کاری کنیم تا همگی به درک قشنگی از این بهشت زیبا برسیم .
" زندگی را باور نکردم ، مگر می شود این شادمانی عظیم ، این جنبش بی نهایت ، در یک قطره جای گیرد ؟
من باورش نکردم .
پس یشکل زندگی، زندگی کردم .
آرام آرام ، آرامتر شدم ، تا نهایت بی پایانم در یک قطره جای گرفت .
انسان شدم .
انسانی که دریایی درونش جاریست .
وای من انسان شدم . " ( مهربان مراقب )
سلام ویداجون
خوبی ؟
خوشی؟
سلامتی؟
چ خبر؟
فکر کردم دیگه نمیای وب
دلم برات تنگ شده بود
سلام ژاله نازنبن
خوب و خوش و سلامت هستم و امیدوارم که شما هم خوب خوب باشی
خوشحال شدم بهم سرزدی .دوستامون که تقریبا همگی وب نویسی را کنار گذاشتن