مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

عشق و زندگی

باسلام و سپاس

یکی از خوبی های داشتن یه دختر کوچولو اینه که مجبورت می کنه از خونه بیایی و کارهایی را براش انجام بدی که باعث شادی خودت هم میشه . دیروز پریا مجبورم کرد که به سیرک بین المللی برم .جالب اینجا بود که چقدر مردم از این برنامه ها استقبال می کنن .من از قسمت پرواز رویایی اش خوشم اومد که مردی یه پارچه بلند را می گرفت و باهاش پرواز می کرد .

 در بازی مرگش که موتورسوارها کلی دود هوا کردن ، طوری که چشمام می سوخت و من نگران هوای مسموم توی چادر بودم و یه اتفاق خطرناکی هم پیش اومد که به خیر گذشت . گوی آتش افتاد میون تماشاچی ها ولی خوشبختانه خیلی عاقلانه باهاش برخورد شد و به کسی هم آسیبی نرسید .

نتیجه تصویری برای سیرک زیبا

خلاصه شاید بنا به شغلم ، این مسایل برام مهم هستن .

اونطوری که از اداره حساب و کتاب کردن من باید تا 25 اسفند سرکار بیام و بدنبال سرگرمی های جدید و هدف گذاری های خوشگل برای خودم هستم .

کلاس فن بیان که می رم مشغولم کرده ولی قسمت جالب ماجرا اینجاست که هر جلسه با فکر پایان دادن به کلاس می رم .

درواقع بعد از ضبط صدام ، دوستش ندارم و خانم مربی میگه که این کاملا" طبیعی هست وکلی بهم انگیزه ماندن میده .

اون با عشق درباره کارش صحبت می کنه و با ذوق میگه که عاشق کارش هست بهش گفتم کارتون شبیه به ورزش یوگا می مونه که در واقع می گن یوگا یه روش زندگی هست . هر کاری که توش عشق حاکم باشه و تداوم پیدا کنه ، زیباست . که البته من هنوز نتونستم عشق را قاطی صدام کنم ولی می دونم که این اتفاق خواهد افتاد .

وقتی که عشق می ورزم

با نام و یاد عشق

دیشب باله های دلم پروانه وار سوخت ، تا بی نهایت کدامین احساس غوطه می خورم که چنین معصومانه راه قلبم را گشوده ای ...

و عبارت کوتاهی دیگر از کتاب مهربان مراقب :امروز که گذشت فردا هم به بی تو ماندن ،عادت خواهم کرد . در آوردگاهم نگاهم تصویر محکمی از تو حک می شود ...

نقشی از عشق در گوشه وکنار زندگی ام حک شده و این مهربانی بزرگ را کلمات ، دوباره بمن برمی گردانند و  اینگونه  عشقی زیبا جسورانه ، تبدیل به کلمه میشود !

نتیجه تصویری برای زن و گل زیبا

اغلب به احساس خودم اهمیت می دم  و این نوعی احترام به من واقعی من است .

حس های سرشار از هیجانم ، تبدیل به گفتار می شود ، اشک می شود ، یا یه غذای خوشمزه . شاید هم حسم را با کمک عضلات پاهایم تبدیل به قدمهایی نه چندان تند کنم که در پارکی پرسه می زند .

من مهربانی را ذره ذره کوچکش می کنم و اجازه می دهم تا تبدیل به لبخندی بزرگ بر روی لبانم شود و یا شاید یک برق کوتاه در عمق چشمانم .

یادآوری چند قانون

باسلام ، سپاس و شادمانی

صبحدم زمین نمناک بود . مرطوب از باران دیشب .

بعد از چند روز آفتابی ، نموری صبح ، پاهایم را آماده قدم زدن کرده است .

این وقت ها فقط دلم می خواهد راه بروم ، آن هم زیر درختانی که با قطرات ریز آب قندیل بسته اند.

دوست دارم امروز چند نکته را برای یادآوری به خودم دوباره نویسی کنم .

اول قانون یک لحظه مکث :

این قانون شبیه به قلمی می ماند که خراط با آن هر چوبی را شکل می بخشند . این قانون همان فاصله میان نت های موسیقی است و چرا امروز را برای یادآوری مجدد یک لحظه مکث انتخاب کردم ؟

بخاطر اشتهای سالم !

من درست خوردن را فراموش کردم . مدام بین عده های غذایی و یا بعد از خوردن نهار ، هوس شکلات و شیرینی می کنم و بی رحمانه حجم زیادی از این خوراکی ها را می خورم . فکر کنم در عرض دوهفته حداقل دو کیلو چاق شدم !

عادت به وزن کردم مدام ندارم ولی با خودم عهد بستم که وزنم هیچ وقت از 70 کیلو بالاتر نزنه و این عهد شکسته شد .

 اینجور وقت ها از خودم دلخور میشم راستش حتی یکی دوبار به خودم تلقین کردم که دلم پفک می خواد ... باید ترمز دستی را محکم بکشم بالا. و قانون یک لحظه مکث بهم کمک خواهد کرد .

نتیجه تصویری برای نت خوانی

نکته دیگری که ذهنم را مشغول کرده رفتن به کلاس سلفژ هست . من نیم ساعت در هر هفته فرصت دارم تا با فن بیان آشنا بشم . خانم مربی اونقدری نسبت به نوشته هام احساس داره و هر متن کوتاهی را آنطوری با پیچ و تاب می خوانه که من در برابرش مثل یه بچه کلاس اولی هستم که خواندن را تازه یادگرفته .

من نیاز به تمرین دارم . نیاز به تکرار دارم و نیاز به عشق عظیمی که منتظر است تا در حنجره ام چرخی بزند .

روزانه نوشت

باسلام ، سپاس و شادمانی

امروزم را چگونه می گذرانم ؟

رفتارهای ذهن و احساسم را مشاهده می کنم و بنابراین الگوهایی از آنچه برمن گذشت و آنچه پیش رو دارم را جمع بندی خواهم کرد .

همینطور که می نویسم مورچه کوچکی بین دستانم و کیبور کامپیوتر ،جولان می دهد با گوشه چشمی حواسم بهش هست در حالی که بودنش را دوست دارم ، مگر اینکه از آستین مانتوی من بالا بره !

اگر قرار باشد که روزانه نویسی کنم شاید بهتر باشد که در ابتدا بپرسم که دیروزم را چگونه گذراندم ؟

برای بازدید از یک تصفیه خانه فاضلاب رفتم . تصفیه خانه در حال ساخت مسکن مهر . کارشون خوب بود و فعلا" نقص ایمنی نداشتند تا ببینیم بعدها چه آشغالگیر و بوگیری نصب می کنند و پیمانکار مقیم، چطور ایمنی سیستم را رعایت خواهد کرد.

بعد از کار برای شنا به استخر رفتم البته با عشق کوچکم ، پریا ...تفریح و لذت پریا اینه که من روی آب بخوابم و پاهام را بگیره و در قسمت کم عمق استخر مرا به اینطرف و آنطرف ببرد . البته ناگفته نمونه که منم کلی کیف می کنم .

تصویر مرتبط

بعداز ظهر به کلاس سلفژ یا تنظیم صدا رفتم در اولین جلسه از خانم مربی خواستم تا قاطع و بی تعارف بهم بگه که می توانم از کتاب مهربان مراقب دکلمه کنم یا نه ؟

و این در حالی هست که من اصلا" تجربه خواندن دکلمه و یا شعر خوانی را ندارم ....!

چند متن که برایش خواندم تایید کرد که صدام انرژی خوبی داره و از عهده سی دی زدن از روی کتابم برمی آیم .

 البته موسیقی متن هم لازمه که گذاشته بشه و من می خواهم ببینم که غنچه ناشکفته آرزویم ، چطور ببار خواهد نشست ...

تصورم این است که مناسبترین سوال بعدی ام می بایست اینطور باشد که غروب را چطور گذراندم؟

غروبم را با ضبط صدایم و نوشیدن چند پیاله دیگر از عشق بسر رسید .

امروزتان عالی و پربارتر از همیشه باد.

آهنگ نــــــایی می آید از دور ...

 نایی تو خــــالی ...

اینبار هستی بشکل مــــوجی از صـــــدا  ؛ درآمـــده است .

نغــــمه ؛ گوشهایم را هوشیــــار می کند .

کش و قوسی بر تنم می دهم ، عضلاتم نرمتر می شود ؛ همجنس مــــوج می شوم  و آرام می لغزم ...

من رها شده ام ... رها ؛ رها  !

 

 

 تاریکـــی را می فهمم و بوی تند خـــــون !

من یک لختـــــه خون در هم پیچیده ام با ریسمانی نرم که مرا به زندگی متصل کرده است .

نباید که رهایش کنم .

دوباره آوای نی می شنــــوم ؛ از کمی دورتـــــر ...

یک چرخ می خورم ؛ ریسمان زندگی بخشم از من جـــــدا می شود و عضلاتم منقــــبض  !

من لیـــــز می خورم !

چگونه باید آغــــــاز کنم ؟

تنم کبــــود سرمایی سوزش ساست !

و فشار زمخت هوا ؛ سیــــنه ام را دردآلود کرده است .

اینها را می خواهم :

ریسمان مهربانم ؛ بوی خون ؛ مایع  لزج دور و برم  !

من ترسیــــــده ام ؛ اینجا رنگها همه کـــدر شده اند :

خاطرات درخشــــانم ؛ شـــــادمانی های بی دریغ و عشــــق و عشـــــق ...

همه را گم کرده ام !!!

من ترسیده ام !....

صدای نــــای می آید باز هم از اندکی دورتر !

تـــنی نرم ؛ عطـــری ملایم ؛ شیـــــره ای نیم گرم و عشــــق .

حالا یک انســـــان کوچکم .

مادر لبانش را گشود . آواز می خواند و من با دقت هوای بین لبــــــهایش را می شنـــــوم .

موج ها را بررسی می کنم و لا به لای آنها :

صدای نای  ؛ صدای خدایم ؛ صدای عشق !

عشق را در خود فرو می دهم ؛ باز بیشتر فرو می دهم ؛ شیره ملس جانی را می مکم ؛ باز بیشتر می مکم ...

منم یک انسان کوچک ؛ تشــــنه عشق .لبــــــریز  لبــــــریز !نتیجه تصویری برای مونس های روحی ویدا

بازیگـــوشانه  کشف می کنم ؛ نــــواهای عاشــــقانه دور و بــــرم را؛ سرریـــــز می شوم و دوباره پــــــر می شوم از زنـــــدگی .از عشــــق و از خدایـــــم .

اینــــک صدای نای مـــن و تــــــو در زمین پخش شده است ؛ اینجا رنگــــها کدرتـــر است  و نـــــورها نـــادرخشان .

 ولی هست ....

هر آنچه از خدایم می خواهم در اینجا هست ؛ گاه زبـــــری ها کلافه ام می کند !

ولی مـــن هستـــم  .

من ؛ لبــــریز از تــــو شده ام ....

اینجا همه چیز از تو ســـــر می رود ...

اینجا بازی و پایکوبی هست و زانوهای خراش خورده ...

اگر بیاموزم که هستی در من درد می کشد . کمتر خواهم گریست .

ما هستیم و صدای نـــــــای پراکنده شده در همه جا ؛ با ماســـت !

پس الهی شـــــکر که در نــــوایی روحــــــانی می چرخــــیم ؛ سرریــــــز می شیم و دوبـــــاره به زندگی بــــــرمی گردیم .