مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

شهر من

باسلام ، سپاس و شادمانی

صبح که به خیابان نگاه کردم ، زمین را خیس از آب باران دیدم .

دیشب باران بارید و سبکی صبحدم روزهای اول شهریور ماه ، روحم را صفا بخشید .

مسیر رفتن تا اداره را با عبارات تاکیدی دوست داشتنی ام ، پربرکت کردم و قبل از آغاز روزی برای کار، یه سر به پارک بغل اداره رفتم .

اغلب صبح ها چون زود به اداره می آم ، بیست دقیقه تا نیم ساعت به پارک می رم روزهایی که به تنهایی در باغ محتشم قدم می زنم دریافتهای بیشتری دارم .چون توجه ام به محیط و آدمهای اطرافم بیشتر است.

امروز به موزیک رادیو که در پارک پخش می شد گوش دادم صدای استاد قربانی ،با لحنی آرامش بخش و صبور . هوا مرطوب و پارک شلوغ شلوغ .

تصویر مرتبط

به مردمانی که دوستشان دارم توجه کردم . اغلب گروهی و هدفمند مشغول ورزش بودند خانمها ، پیرمردها ، مردان و زنان جوانتری که در تنهایی قدم می زدند و لطافت بی نظیزی از مجموعه درخت ها ،کبوترها ، رطوبت هوا و حضور من ....

خدایا سپاس برای اینهمه خلقت زیبا به زنان هم شهری ام که نگاه می کنم عصاره ای از زیبایی ، بلوغ ، فرهیختگی می بینم . اینجا هوشیاری جمعی دانشی را فریاد می زند که در آن انسانها آگاهانه و بدون قضاوت در کنار هم مشغول زیباتر کردن ذهن و روحشان هستند . فارغ از هر گونه نیازی آزاد و رها روزهای تابستانی خود را زیبا می کنند .

گردونه زندگی من

باسلام ، سپاس و شادمانی

شروع به نوشتن خاطراتم کردم در حالیکه  با بازی ذهن و احساسم ، کلمات نقش می گیرند و من در عجبم از اینکه با ترکیبی از واقعیت و رویا چه داستانی خواهم ساخت !

در ابتدا نامی برای قصه زندگی ام پیدا کردم : " وارد گردونه می شوم " .... و در ابهامی راز آلوده، دقایقی که زندگی کردم ، را با نقش کلام ، شکل می بخشم  .

نتیجه تصویری برای مونس های روحی ویدا مهربان مراقب

 تا این لحظه، قسمتی از داستان را نوشتم ؛ داستانی که شروع دارد و نمی دانم که عاقبتش چیست ولی ایمان دارم شبیه به فیلم های هندی سرشار از خاتمه های شیرین و عاشقانه خواهد بود . 

 واژه گردونه را برای نامگذاری خاطرات یا شاید بهتر باشد بگویم شبه خاطرات ، انتخاب کردم تا در خاطرم بماند این لحظه هایی که می آیند و یا در گذشته ام آمدند و رفتند ، با لغزشی ملایم می تواند تبدیل به درد شود یا آزمونی برای توانایی هایم باشد .

دوست دارم در گردونه زندگی من ، خواننده همراه با دردها و شادی هایی که گذراندم ، لبخندی بر لب  داشته باشد و همراهی ام کند . اصلا " شاید تبع طنز گونه ام گل کند و طنز نویسی ماهر شوم .

خلاصه اینکه وارد گردون می شود تا ببینم لحظات ، برای باری تکراری چگونه از من رد می شوند .

ور ورهای ذهنم

باسلام ، سپاس و شادمانی

دارم بررسی می کنم هدفم از نوشتن چیه ؟ این کار وبلاگ نویسی برایم چه معنایی داره؟

راستش اصلا" هدفم پیدا کردن خواننده و جواب دادن به نظرات معمولی نیست ولی پاسخ دادن به سوالات و نظرات معنادار ، حسابی بهم انرژی می بخشه . این داستان را در وبلاگ قبلی ام بیشتر تجربه کردم ، یه همفکری خوب و مشترک سالم ؛ در اونجا حاکم بود. ولی این روزها با وجود برنامه های تلگرام و اینستا گرام ، بازار این شیوه ارتباطی ، ضعیف شده و تعداد نظرات وبم خیلی کمه . البته متن ها خواننده دارن ولی بنظر می رسه تعدادشون ناچیزه !

تصویر مرتبط

من براساس قانون جذب کاری را که وظیفه ام هست انجام می دم . بقول همسرم یه معلم هستم که لازمه مطالب ارزشمندی را که هر روز در زندگی تجربه می کنم بنویسم .شاید مثل کتاب مراقب مهربان ؛ دانش این لحظه من تبدیل به کتاب بشه و هنوز براش برنامه ذهنی نساخته ام باید درگیر بازار فروش بشم و روی خلاقیتم نمره بذارم که این کارها را زیاد دوست ندارم. بگذریم فعلا به این فکر می کنم که روزانه نویسی را آغاز کنم و یا شاید بازنویسی از خاطراتم که در ذهنم باقی مانده ، را آزاد کنم .

می گن نویسنده در اولین کتابی که می نویسه یه جورایی خودش را معرفی می کنه و یکی از نظرات جالبی که از نوشتن اولین کتابم بمن داده شد این بود که انگار در احساسم بغضی نهفته هست که من با یاری خداوند می خواهم این بغض را باز کنم و آسوده و راحت درباره خودم و خانواده ام بنویسم .... البته اگر ذهنم یاریم دهد و این حس غریب که در وجود ورور می کنه که اینکار را نکن ( حالا به هر دلیلی ) دست از سرم بردارد

دنیای فراتر از جسم

باسلام ، سپاس و شادمانی

امروز روز خداست ، روزی نیکو می دانم که تمامی فعالیت های امروز من متبرک و عالیست.

 چقدر خوبه که امروز را می تونم زندگی کنم . و چقدر خوبه که در این لحظه جضور دارم و چقدر عالیه که در این لحظه خدا همراهم هست .

 لازمه به این درک و آگاهی رسیده باشم که تمام بودنم ،تمام هستی ام ، در همین یک لحظه خلاصه میشه .

 اینجا نقطه قدرت و نقطه اقتداره ...

خب حالا با هم بررسی می کنیم " من " در کجای  این نقطه اقتدار ،  قرار گرفته ام ؟

چی هستم ؟

کی هستم و چکاری می تونم انجام بدم ؟

                                                              

          نتیجه تصویری برای عکس نیلوفر آبی زیبا

آنچه که می بینم یک جسمه و آنچه که درباره اش می دونم اینه که می تونه ابعاد گسترده تری هم داشته باشه .

یعنی بغیر از بدنی که می بینم ، بدن های دیگه ای هم دارم اگه حسم را قوی کرده باشم می تونم دریافت های خوبی از اونا داشته باشم . این بدن ها ، در اطراف جسم من هستن و آنچه که در دنیای اطرافمون مشاهده می کنیم همش تجسم هایی هست که با کمک این بدن ها بوجود اومده .

بحث هاله های اطراف بدنمون ، می تونه خیلی گسترده و پیچیده باشه. نظر من اینه که تا همین حدود بدونیم که روح شناخته شده است و دنیای ما ، دوستی ها و دشمنی های اطرافمون را خلق می کنه  و ایمان داشته باشیم به این حضور بزرگ و یکپارچه ، تا حدود زیادی برای درست زندگی کردن مناسبه .

زن کامل

با سلام، سپاس و شادمانی  

کتاب " زن کامل " نوشته مارابل مورگان را می خونم . راهنمای بهتر زیستن در کنار همسر و البته بنظر من باید اینطوری می نوشت : راهنمای زیستن بخاطر همسر ! 

در میان توضیحاتش نکات جالب و خوبی را میشه پیدا کرد مثل اینکه برنامه کارهای روزانه را بنویسیم و به ترتیب اهمیت شروع به کار کنیم و وقتی یک کار تموم شد سراغ بعدی بریم . مورد های دیگه اش چیزای مثل احترام گذاشتن به همسر ، غر نزدن ، دخالت نکردن در مسایل مالی شوهر ، همدل و همزبان و سازگار و و و و و بودن . همه شون قبول ولی من تمام مدت می گفتم ، پس خودش چی ؟  

بین تمام نوشته های کتاب ، این زن کامل برای خودش چیزی نداشت باید می تونست مثل یه خورشید بدرخشه ، یه همسر فوق العاده برای شوهرش باشه و بهترین مادر دنیا برای بچه هاش . البته آخر کتاب به این نتیجه رسیده بود که به یه سرچشمه قدرت نیاز داره و اونم خداونده که باید بخوبی ستایشش کنه . 

من واقعا" متوجه نشدم اون وقت چطوری میشه زن کامل ، اینکه میشه زن پراکنده !!!  

 

  

عمیقا" و قلبا" اعتقاد دارم هر انسانی روی زمین اومده تا خودش را شکوفا کنه ، هر کدوم از ما آدما با یه اندوخته معنوی پربار ، ساکن زمین شدیم تا اون دانه ها را روی زمین بارور کنیم . اومدیم تا خود بودن را به ظهور برسونیم . مادری که نتونه خلاقیت و استعدادهای درونی خودش را شکوفا کنه ، چطوری می تونه یه بچه هنرمند یا توانا داشته باشه ؟ احتمالا باید مدام به بچه اش بگه : من که هیچی نشدم لااقل تو یه استعدادی رو شکوفا کن !!!

چطوری می تونه خیلی راحت و با خاطری آسوده همسرش را راهی جامعه کنه تا اون بسراغ آرزوهاش بره ...؟ بعدش بگه من تحسینت می کنم و خونه رو جارو می کشم تا تو شکوفا بشی !!!  

من اصلا" نمی تونم قبول کنم . کامل بودن یه انسان اون موقعی هست که خودش را باور داشته باشه . روی شناخت خودش کار کنه و عاشق خود باشه . به احترام استعدادهای درونی اش و برای رسیدن به اونا  آزاد باشه . اگه قرار باشه صرفا بخاطر دیگران زندگی کنه ،تبدیل به یه ربات میشه! 

وقتی یه زن و یا یه مرد مسئولیت زندگی مشترک را قبول می کنن یه سری وظایف مشترک بین اونا تقسیم میشه در حالی که هر دو اونها موظف هستن که حریمی را برای آزادی ها و رشد فردی همدیگر رعایت کنن . اینطوری پشت به پشت ،از هم حمایت می کنن و به زندگی مشترک معنا می بخشن .