باسلام ، سپاس و شادمانی
مهمترین گام در سفر به سوی روشن بینی ، این است که یادبگیریم هویت خود را از ذهن جدا کنیم .
مدتی میشه که سعی می کنم این عبارت را زندگی کنم و اون لحظه هایی که متوجه میشم ذهن چه بازی پیچیده ای داره و چطور می تونه برای مدت زمانی طولانی منو در یک وضعیت اغلب نامطلوب نگه داره ، بیشتر و بیشتر به این باور می رسم که باید ذهنم را از هویت و ماهیت اصلی خودم جدا کنم .
یک کمی توضیح دادنش برام سخته ، حتما علتش اینه که بخوبی برام نهادینه نشده با این حال برای پرداختن به این مسیله از مفهوم حاضر بودن در لحظه استفاده می کنم .
این لحظه ، هست .... و در این لحظه من حس حضورم را با کمک احساس و ذهنم درک می کنم .
به هر کدوم از این موارد توجه کنم ، همون پررنگ تر میشه و یک روح ثابت و ناظر هم وجود داره که همون بعد معنوی منه
در روزمرگی های زندگی ، من قاطی حس و ذهنم میشم ، ایرادی نداره ها بایدم حسشون کنم ولی ایراد از اونجایی آغاز میشه که من به ذهنم گیر می دم ، داستان را دنباله دارش می کنم و دیگه به این فکر نمی کنم که با این گیر دادن دارم لحظه و لحظه های بعدی را از دستش می دم و در ضمن ذهن انسان عادت به تخیل پردازی و داستان سازی و قضاوت کردن داره ... بنابراین اصل ماجرا رنگ و لعابش تغییر می کنه و احتمالا با واقعیت فاصله داره .
اینجاست که توجه به حس کمرنگ میشه و یا حس های تازه ای براساس افکارمون ایجاد میشه و نتیجه نهایی اینه که ، روح ثابت معنوی و واقعیتی که لازم بود بخاطرش روزهای زندگی را بگذرونیم فراموش میشه !
نمی دونم تونستم مفهوم را برسونم یا نه ولی تو کتاب مهربان مراقب یه متن گذاشتم با عنوان " همیشه بودنت را شکر " اونو می نویسم ، تا با لحنی دیگر برای تفهیم ماجرا کمک کنه :
روزی گذشت و من تجربه ای تازه تر را رقم زدم .
اتفاقی که روزانه تکرار می شود .
من تغییر می کنم ....
روزگارم تغییر می کند و روح ثابت ناظر بر من ، استوار و راسخ ، نظاره گر است .
این ثبات عظیم ، داخل تغییر ، ریشه های من است .
پشتم را محکم می کند .
می دانم که هست ، برای همیشه ، برای تا پهنای ابدیت .
او هست .
در کنارم ، در روحم ، در قلبم و ناظر است که چگونه خود بهتری از خودم می شوم .
این روزها فهمیدم این بودن ها ، ارزشمندترین رازی است که با خود دارم .
بودن هایی که قلبم را مفهوم می بخشد .
باسلام ، سپاس و شادمانی
امروز جشنواره توت فرنگی تو یکی از روستای گیلان برگزار شد . خواستیم که بریم اونقدر ترافیک و شلوغی بود که بجاش رفتیم تو یه خونه روستایی !
یه آقایی اونجا بود ازش پرسیدم جشنواره چطوریه ؟ گفت مثل یه عروسی می مونه . بزن و برقص و در ضمن مردم توت هم می خرن . می گم مردم چقدر از این تفریحات کوچک استقبال می کنن . خلاصه ما هم از باغ آقایه باقلی چیدیم و خوردیم .چقدرم شیرین بود . یادمه دانشجوی شیراز که بودم دوستام از اینکه باقلی خام می خورم تعجب می کردن . منم می گفتم شما که بادمجون خام می خورین کارتون عجیبتره که !
عادات غذایی در مناطق مختلف کشورمون متنوع هست . مخصوصا شهر ما که یونسکو ، شهر خلاق غذا معرفی اش کرده . من علت این سلیقه متنوع در پخت و پز را علاقه زنان کشورم به خانواده می دونم . یه زن دلش می خواد برای کسایی که دوست داره ، غذاهای خوشمزه و متنوع درست کنه .
یکی از تفریحاتی که عاشقش هستم رفتن در مسیرهای ناشناس روستاییه .اگه که گم بشیم که چه بهتر ، حسابی کیف می کنم .
می خوام از شیوه آبیاری روستاهامون بگم که به بیشتر از 50 سال قبل کانال کشی شده . حساب کنید اون زمان آمریکایی ها با برداشت هوایی مسیرکانال ها را مشخص کردن قسمتی پایه داره و روی مسیره و قسمت های دیگر هم سطح زمین ، طوری طراحی شده که بدون نیاز به پمپ ، به روستاها آبرسانی میشه . خلاصه بسته به شغلم ، لازم بود اینو بنویسم که البته حقیقتا" جای تعریف داشت .
می خوام بگم عاشق خونه های روستایی هستم . شبها که چراغ های حبابی شون رو روشن می کن ، منم می رم تو رویا و اینکه حالا تو این خونه های کوچولو چه خبره ؟
با سلام ، سپاس و شادمانی
هدف از اینکه ما بشکل انسان ، در حال حاضر و در لحظه اکنون ، مشغول زندگی کردن هستیم ، صرفا" اینه که بتونیم گوهر الهی خودمون را بشناسیم و به این گوهر ، زندگی ببخشیم .
حالا سوال اینه :
آیا برای رسیدن به این هدف ما نیاز به وجود یه فرد دیگه داریم ؟
و پاسخ :
ما برای تجربه کردن ذات الهی خودمون به هیچ فرد دیگه ای نیاز نداریم ولی بدون وجود افراد دیگر در زندگی مون ، احساس پوچی خواهیم کرد .
اینجاست که چیزی بنام رابطه ، معنا پیدا می کنه و اینکه بلد باشی چطوری رابطه برقرار کنی و با چه نوع افرادی .
به این جمله توجه کنید :
مقصود از برقراری رابطه اینه که شما انتخاب کنی چه بخش از وجودت را از طریق دیگری " ظاهر کنی " نه اینکه چه بخشی از دیگری را به تصرف خودت دربیاری .
اگه اینطوری به ارتباطات انسانی نگاه کنیم ، تمام روابط ما مقدس خواهد بود . هر رابطه ای برکت زا به حساب می آد .حتی اونایی که براتون غم و ناراحتی ایجاد کردن ارزشمند هستن چون این فرصت را ایجاد می کنن تا جنبه هایی از ذات الهی شما ، آشکار بشه .
دوباره برمی گردیم سر این جمله که "ما به هیچ کسی برای تجربه کردن ذات الهی خودمون نیاز نداریم " و می خوام ازش برداشت داشته باشم که لازمه درست زندگی کردن اینه که اول از همه روی ویژگی های انسانی خودمون کار کنیم .
نه منتظر یه ناجی توی زندگی باشیم و نه کسی را مسبب دلخوری ها و سختی های زندگی بدونیم ... بیاییم فارغ از غرغر زدن روی خودمون کار کنیم .
باسلام ، سپاس و شادمانی
سیاره ما دیگر نیازی به آدمهای موفق ندارد . این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو ، درمانگر ، ناجی ، قصه گو و عاشق است ...." دالای لاما "
تو کتاب گفتگو با خدا درباره امور تربیتی و آموزش کودکان صحبت شده برداشتم را می نویسم اول اینکه خرده گرفته شده که چه لزومی داره بچه بعد از تولد حتما اونقدر محکم به پشتش کوبیده بشه ، و بعد اینکه چرا مادر و بچه را از هم جدا می کنید !!!در واقع در ابتدای حضور نوزاد روی زمین بهش یادآور می شیم که این دنیا ، دنیای خشونت و جدایی هست !!!
روش های آموزشی فعلی برای بچه ها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و گفته شده که بیشترین چیزی که بچه ها لازمه دباره اش بدونن " عشق " هست و فقط کافیه که میزان خیلی کمی از دانش نسل به نسل منتقل بشه و متاسفانه آینده این شیوه تربیت و رشد کردن را خوب ندیده !
به زندگی خودم که نگاه می کنم آگاهی و مسایل اساسی مربوط به انسان بودن را در کتابهای غیردرسی پیدا کردم و تجربیاتم با درد فراوانی همراه بود و علت اصلی این دردکشیدن ها هم عدم آگاهی بود .
تا 16 سالگی به خودم اجازه نمی دادم درباره خداوند سوال بپرسم و وقتی کنجکاو نباشی چطوری می تونی ، بشناسی و چطوری می تونی بی قید و شرط دوست داشته باشی ؟
کتابی از موریس مترلینگ را خوندم بنام " اندیشه های یک مغز بزرگ " دیدم داره سوال می پرسه و در واقع اون کتاب فقط کتاب سوال پرسیدن بود و منم ترسم ریخت و یه دفتر برای پرسیدن برای خودم کنار گذاشتم ...
سوال که می کنی جواب ها از راه می رسن .
دخترم پریا کلاس سومش را تموم کرده ، امروزه مدارس خیلی شادتر شدن و کمتر هم برای یادگرفتن گیر می دن .... من به معلمش گفتم این ضرب و ریاضی را بالاخره یادمی گیره ولی نمی خوام روح و روانش آسیب ببینه . خدا رو شکر سیستم نمره گذاری هم برداشته شده و این خوبه .
ولی اگه می تونستم خودم برای آموزش اجتماعی دخترم تصمیم بگیرم روی مسیولیت پذیری اش کار می کردم و بهش یاد می دادم که در برابر جامعه ای که توش زندگی می کنه مسیوله .
دانش آموز باید معنا و مفاهیم انسانیت را یاد بگیره ، سواد عاطفی داشته باشه و شیوه های مختلف ارتباط را یاد بگیره . باید یاد بگیره که چطوری درست صحبت کنه و چطوری درست سوال کنه و چطوری احساسش رابنویسه ....
درباره محیط زیست ، فوایدش و تاثیر رفتارهای انسان روی محیط زیاد صحبت می کردم و حتما حتما بهش یادمی دادم که چطور رفتارهای انسان می تونه تاثیر مثبت و یا منفی روی زمین که در واقع خانه ماست بذاره. توی مدارس ژاپن تمییز کردن مدرسه با دانش آموزان هست و بنظرم این کار عالیه .
بچه ها باید سواد مالی را یاد بگیرن . درس های پایه و انواع هنرها را آموزش ببین و بعد از اون استعداد یابی بشه و هر دانش آموز در سالهای بالاتر بنا بر توانایی های خدادادی اش ، گرایش دلخواه خودش را پیدا کنه .