مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

مونس های روحی ویدا

زندگی آرزویی است که هر لحظه از اندیشه تو می گذرد

هویت

باسلام ، سپاس و شادمانی 

مهمترین گام در سفر به سوی روشن بینی ، این است که یادبگیریم هویت خود را از ذهن جدا کنیم .  

مدتی میشه که سعی می کنم این عبارت را زندگی کنم و اون لحظه هایی که متوجه میشم ذهن چه بازی پیچیده ای داره و چطور می تونه برای مدت زمانی طولانی منو در یک وضعیت اغلب نامطلوب نگه داره ، بیشتر و بیشتر به این باور می رسم که باید ذهنم را از هویت و ماهیت اصلی خودم جدا کنم . 

یک کمی توضیح دادنش برام سخته ، حتما علتش اینه که بخوبی برام نهادینه نشده با این حال برای پرداختن به این مسیله از مفهوم حاضر بودن در لحظه استفاده می کنم . 

این لحظه ، هست .... و در این لحظه من حس حضورم را با کمک احساس و ذهنم درک می کنم . 

به هر کدوم از این موارد توجه کنم ، همون پررنگ تر میشه و یک روح ثابت و ناظر هم وجود داره که همون بعد معنوی منه  

در روزمرگی های زندگی ، من قاطی حس و ذهنم میشم ، ایرادی نداره ها بایدم حسشون کنم ولی ایراد از اونجایی آغاز میشه که من به ذهنم گیر می دم ، داستان را دنباله دارش می کنم و دیگه به این فکر نمی کنم که با این گیر دادن دارم لحظه و لحظه های بعدی را از دستش می دم و در ضمن ذهن انسان عادت به تخیل پردازی و داستان سازی و قضاوت کردن داره ... بنابراین اصل ماجرا رنگ و لعابش تغییر می کنه و احتمالا با واقعیت فاصله داره .  

 اینجاست که  توجه به حس کمرنگ میشه و یا حس های تازه ای براساس افکارمون ایجاد میشه و نتیجه نهایی اینه که ، روح ثابت معنوی و واقعیتی که لازم بود بخاطرش روزهای زندگی را بگذرونیم فراموش میشه ! 

 

مجموعه تصاویر از طبیعت زیبا و چشم نواز 

نمی دونم تونستم مفهوم را برسونم یا نه ولی تو کتاب مهربان مراقب یه متن گذاشتم با عنوان " همیشه بودنت را شکر " اونو می نویسم ، تا با لحنی دیگر برای تفهیم ماجرا کمک کنه : 

روزی گذشت و من تجربه ای تازه تر را رقم زدم . 

اتفاقی که روزانه تکرار می شود . 

من تغییر می کنم .... 

روزگارم تغییر می کند و روح ثابت ناظر بر من ، استوار و راسخ ، نظاره گر است . 

این ثبات عظیم ، داخل تغییر ، ریشه های من است . 

پشتم را محکم می کند . 

می دانم که هست ، برای همیشه ، برای تا پهنای ابدیت . 

او هست .  

در کنارم ، در روحم ، در قلبم و ناظر است که چگونه خود بهتری از خودم می شوم . 

این روزها فهمیدم این بودن ها ، ارزشمندترین رازی است که با خود دارم . 

بودن هایی که قلبم را مفهوم می بخشد .

جشنواره توت فرنگی

باسلام ، سپاس و شادمانی 

 امروز جشنواره توت فرنگی تو یکی از روستای گیلان برگزار شد . خواستیم که بریم اونقدر ترافیک و شلوغی بود که بجاش رفتیم تو یه خونه روستایی !

 یه آقایی اونجا بود ازش پرسیدم جشنواره چطوریه ؟ گفت مثل یه عروسی می مونه . بزن و برقص و در ضمن مردم توت هم می خرن . می گم مردم چقدر از این تفریحات کوچک استقبال می کنن . خلاصه ما هم از باغ آقایه باقلی چیدیم و خوردیم .چقدرم شیرین بود . یادمه دانشجوی شیراز که بودم دوستام از اینکه باقلی خام می خورم تعجب می کردن . منم می گفتم شما که بادمجون خام می خورین کارتون عجیبتره که !

عادات غذایی در مناطق مختلف کشورمون متنوع هست . مخصوصا شهر ما که یونسکو ، شهر خلاق غذا معرفی اش کرده . من علت این سلیقه متنوع در پخت و پز را علاقه زنان کشورم به خانواده می دونم . یه زن دلش می خواد برای کسایی که دوست داره ، غذاهای خوشمزه و متنوع درست کنه .

Image result for جشنواره توت فرنگی گیلان

یکی از تفریحاتی که عاشقش هستم رفتن در مسیرهای ناشناس روستاییه .اگه که گم بشیم که چه بهتر ، حسابی کیف می کنم .

می خوام از شیوه آبیاری روستاهامون بگم که به بیشتر از 50 سال قبل کانال کشی شده . حساب کنید اون زمان آمریکایی ها با برداشت هوایی مسیرکانال ها را مشخص کردن قسمتی پایه داره و روی مسیره و قسمت های دیگر هم سطح زمین ، طوری طراحی شده که بدون نیاز به پمپ ، به روستاها آبرسانی میشه .  خلاصه بسته به شغلم ، لازم بود اینو بنویسم  که البته حقیقتا" جای تعریف داشت .

می خوام بگم  عاشق خونه های روستایی هستم . شبها که چراغ های حبابی شون رو روشن می کن ، منم می رم تو رویا و اینکه حالا تو این خونه های کوچولو چه خبره ؟

روابط انسانی

با سلام ، سپاس و شادمانی  

هدف از اینکه ما بشکل انسان ، در حال حاضر و در لحظه اکنون ، مشغول زندگی کردن هستیم ، صرفا" اینه که بتونیم گوهر الهی خودمون را بشناسیم و به این گوهر ، زندگی ببخشیم . 

حالا سوال اینه : 

آیا برای رسیدن به این هدف ما نیاز به وجود یه فرد دیگه داریم ؟ 

و پاسخ : 

ما برای تجربه کردن ذات الهی خودمون به هیچ فرد دیگه ای نیاز نداریم ولی بدون وجود افراد دیگر در زندگی مون ، احساس پوچی خواهیم کرد . 

اینجاست که چیزی بنام رابطه ، معنا پیدا می کنه و اینکه بلد باشی چطوری رابطه برقرار کنی و با چه نوع افرادی .  

  

love pictures

به این جمله توجه کنید :  

مقصود از برقراری رابطه اینه که شما انتخاب کنی چه بخش از وجودت را از طریق دیگری " ظاهر کنی " نه اینکه چه بخشی از دیگری را به تصرف خودت دربیاری  . 

اگه اینطوری به ارتباطات انسانی نگاه کنیم ، تمام روابط ما مقدس خواهد بود . هر رابطه ای برکت زا به حساب می آد .حتی اونایی که براتون غم و ناراحتی ایجاد کردن ارزشمند هستن چون این فرصت را ایجاد می کنن تا جنبه هایی از ذات الهی شما ، آشکار بشه . 

دوباره برمی گردیم سر این جمله که "ما به هیچ کسی برای تجربه کردن ذات الهی خودمون نیاز نداریم " و می خوام ازش برداشت داشته باشم که لازمه درست زندگی کردن اینه که اول از همه روی ویژگی های انسانی خودمون کار کنیم . 

نه منتظر یه ناجی توی زندگی باشیم و نه کسی را مسبب دلخوری ها و سختی های زندگی بدونیم ... بیاییم فارغ از غرغر زدن روی خودمون کار کنیم .

یادگیری

باسلام ، سپاس و شادمانی  

سیاره ما دیگر نیازی به آدمهای موفق ندارد . این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو ، درمانگر ، ناجی ، قصه گو و عاشق است ...." دالای لاما " 

تو کتاب گفتگو با خدا درباره امور تربیتی و آموزش کودکان صحبت شده برداشتم را می نویسم اول اینکه خرده گرفته شده که چه لزومی داره بچه بعد از تولد حتما اونقدر محکم به پشتش کوبیده بشه ، و بعد اینکه چرا مادر و بچه را از هم جدا می کنید !!!در واقع در ابتدای حضور نوزاد روی زمین بهش یادآور می شیم که این دنیا ، دنیای خشونت و جدایی هست !!! 

روش های آموزشی فعلی برای بچه ها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و گفته شده که بیشترین چیزی که بچه ها لازمه دباره اش بدونن " عشق " هست و فقط کافیه که میزان خیلی کمی از دانش نسل به نسل منتقل بشه و متاسفانه آینده این شیوه تربیت و رشد کردن را خوب ندیده !   

 

به زندگی خودم که نگاه می کنم آگاهی و مسایل اساسی مربوط به انسان بودن را در کتابهای غیردرسی پیدا کردم و تجربیاتم با درد فراوانی همراه بود و علت اصلی این دردکشیدن ها هم عدم آگاهی بود . 

تا 16 سالگی به خودم اجازه نمی دادم درباره خداوند سوال بپرسم و وقتی کنجکاو نباشی چطوری می تونی ، بشناسی و چطوری می تونی بی قید و شرط دوست داشته باشی ؟ 

 کتابی از موریس مترلینگ را خوندم بنام " اندیشه های یک مغز بزرگ " دیدم داره سوال می پرسه و در واقع اون کتاب فقط کتاب سوال پرسیدن بود و منم ترسم ریخت و یه دفتر برای پرسیدن برای خودم کنار گذاشتم ...  

سوال که می کنی جواب ها از راه می رسن . 

دخترم پریا کلاس سومش را تموم کرده ، امروزه مدارس خیلی شادتر شدن و کمتر هم برای یادگرفتن گیر می دن .... من به معلمش گفتم این ضرب و ریاضی را بالاخره یادمی گیره ولی نمی خوام روح و روانش آسیب ببینه . خدا رو شکر سیستم نمره گذاری هم برداشته شده و این خوبه .  

ولی اگه می تونستم خودم برای آموزش اجتماعی دخترم تصمیم بگیرم روی مسیولیت پذیری اش کار می کردم و بهش یاد می دادم که در برابر جامعه ای که توش زندگی می کنه مسیوله . 

دانش آموز باید معنا و مفاهیم انسانیت را یاد بگیره ، سواد عاطفی داشته باشه و شیوه های مختلف ارتباط را یاد بگیره . باید یاد بگیره که چطوری درست صحبت کنه و چطوری درست سوال کنه و چطوری احساسش رابنویسه ....

درباره محیط زیست ، فوایدش و تاثیر رفتارهای انسان روی محیط زیاد صحبت می کردم و حتما حتما بهش یادمی دادم که چطور رفتارهای انسان می تونه تاثیر مثبت و یا منفی روی زمین که در واقع خانه ماست بذاره. توی مدارس ژاپن تمییز کردن مدرسه با دانش آموزان هست و بنظرم این کار عالیه .  

 بچه ها باید سواد مالی را یاد بگیرن . درس های پایه و انواع هنرها  را آموزش ببین و بعد از اون استعداد یابی بشه و هر دانش آموز در سالهای بالاتر بنا بر توانایی های خدادادی اش ، گرایش دلخواه خودش را پیدا کنه .